Omid

امید عشق منه..........

Omid

امید عشق منه..........

پرواز سی و هشتم

خیلی اتفاقا این مدت افتاده 

حرفایی ازت شنیدم که انتظارشو نداشتم 

دلم شکست 

چشمم بارونی شد 

احساس کردم دیگه هیچ پلی بین دلامون نیس 

اما......... 

همین دیشب از نگرانی واسه تو تا صبح پریشون بودم 

خودت هم امروز ظهر وقتی تماس گرفتی گفتی دوست داشتی الان پیشت بودم 

این تناقض گیجم میکنه ................!!!!!!

پرواز سی و هفتم

دیشب با هم شام خوردیم. کافی شاپ نزدیک دانشگاه. تو باغ نشستیم. اولین شام کنار تو. توی یه شب سرد کنار تو دلم گرم بود. از دستم یه خورده عصبانی بودی چون شنیدی که دوست دارم استادی که خیلی خوبه رو ببوسم!!!!! با یه حالت عصبی نگام میکردی..... 

 

شب خوبی بود. خیلی. مخصوصا اونموقع که به تیکه پیتزایی که جای دهنت بود گاز زدم. جای دهنت طعم عسل میداد...... 

 

خیلی خوب بود..... خیلی بابایی!!!!!

پرواز سی و ششم

سلام بابایی*!

این روزا دوباره تو زندگیم دارمت. دوباره اومدی کنارم. دوباره نگرانی هام برای تو، لوس بازی هام، قهرام شروع شده. عجیب در برابر هم صبوریم. تو با حساس بودن من کنار میای من با بی خیالی هات. خیلی میخوای بهم ثابت کنی که بی خیال نیستی اما نیست که خیلی دوستت دارم واسه همین حساس شدم!!!!

اون شبی که باهات تماس گرفتم و گفتی: سلام گل بابایی، داشتم بال درمیاوردم. آخه دفعه اولی بود که بهم میگفتی!!!!!


دوشنبه 24 مهر، اومدی دانشگاه. بعد از 3 ماه و 24 روز داشتم میدیدمت. از دور که می اومدی قربون صدقه ت می رفتم. نزدیکتر که میشدی، قلبم تندتر می تپید و پاهام سست شد، مجبور شدم نشستم. نزدیک شدی و سلام کردی. خیلی خوش تیپ شده بودی. یه کم هم پرتر شده بودی واسه همین خوشگلتر شده بودی. نمیدونم واقعا خوشگلتر شده بودی یا چون من بیشتر از قبل دوستت دارم زیباتر میدیدمت؟؟؟!

کاش میشد می پریدم بغلت. دلم واست خیلی تنگ شده بود. دلم نمیخواست ازت دل بکنم اما کلاس داشتی و باید می رفتیم.

فرداش که سه شنبه بود باهم کلاس داشتیم. کلاس مشترکمون!!! دلم میخواست فقط نگات کنم. اما خوب تابلو میشدیم! بعد که رفتیم کارگاه اومدی پشت سر من و هستی نشستی. توی تاریکی چندبار برگشتم نگات کردم.


به خدا دست خودم نیست وقتی هستی دلم میخواد فقط نگات کنم........


دیشب یه خورده از دستت دلخور شدم اما می دونم به محض اینکه دیدمت یادم میره.....


پی نوشت:

دوستت دارم!!!

-------------------------------------------------

* من به امید میگم بابایی!!!!!

پرواز سی و پنجم

دیشب دوباره فرصت همکلامی بهمون دست داد. بعد از سه ماه دوباره دیشب تو آغوشت خوابم برد. بهم گفتی که دلت واسه بودن کنارم تنگ شده.

دیروز روزی بود که بعد از مدتها آروم بودم..............

پرواز سی و چهارم

اومدم مسافرت. مثلا اومدم حال و هوام عوض شه بقول دوست جون از فکرت دور بشم اما مگه میشه؟ بعد از یک ماه دوری از صدات درست نیم ساعت قبل از حرکت باهام تماس گرفتی هر چند مسئله درس و دانشگاه بود اما همین شنیدن صدات کافی بود تا هرچی رشته که دوست جون تو این چند روز برای دور کردن فکرم از تو توی سفر بافته پنبه بشه کافی بود!

دیروز که حرف زدیم گفتی سلام عزیزم چیزی که وقتی که کنارم بودی بهم نگفتی "عزیزم" شاید حالا فهمیدی که عزیز بودم........

دلم میخواست بیشتر حرف میزدیم اما خب زیادیشم خوب نیست دیگه

گفتم اومدم مسافرت گفتی خوش بگذره ولی من زبونم نچرخید بگم بی تو که خوش نمیگذره چون بازم بغض اومد نشست تو گلوم که حرفامو ناتموم بذاره

امشب بیاکنارم دوستدارم همسفرم باشی............


پرواز سی و سوم

حلقه تو هنوز دارم. دوستش دارم. دیروز روی جلسه کنکور رو دستم بود. نگاش میکردم و احساس می کردم چشات بهم خیره شده و همون نگاه مهربونو تحویلم میدی با اون لبخند زیبا و گرمت!!!!!


دیشب یکی بهم گفت دست بکش. تا کی میخوای تو فکرش باشی؟؟؟؟ اما اون نمی دونه تو چجوری بودی! اون تو رو نمی شناسه وگرنه این حرفو نمیزد. اون نمیدونه که نمیشه از فکر چشات دست کشید.... اون که چشمای تو رو ندیده که بدونه چرا نمیشه ازش دست کشید ولی دوست جون خوب میدونه. هستی میدونه. اونا که تو رو دیدن می دونن. می دونن که چرا نمی تونم بی خیالت بشم.


دوباره خاطراتت هجوم آوردن....... دوباره تو، دوباره من، دوباره برخورد نگاه هامون، دوباره لبخند تو، دوباره قهر من، دوباره تصویرت تو قاب پنجره ی دانشگاه، دوباره نگاه های از دور تو با لبخند یواشکی، دوباره کلاسای سخت افزار، دوباره خانم معلم گفتنت به من.............


دوباره سوم فروردین و واسه اولین بار : دوستت دارم گفتنت.... 

پرواز سی و دوم

فردا کنکور کارشناسیه. هیچی فکری راجع بهش ندارم. کاش می شد قبل از خواب صدای تو رو می شنیدم که مث همیشه با اون بی خیالی خاص خودت بهم میگفتی: نگران نباش تموم می شه. البته نگران نیستم چون نخوندم ولی دلگرمی های تو از سر بی خیالی بهم آرامش میداد. کاش بودی...

نمی دونم چرا هر وقت نگران می شدم تو اینقد بی خیال بودی سر سری ازش رد می شدی. تنها چیزی که همیشه تو رو از دست من عصبانی میکرد درد معده ام بود، من بی خیال بودم و تو نگران. همیشه شنبه ها باهم سر این موضوع بحث داشتیم. چون از صبح تا عصر دانشگاه بودم و تو همش حواست بودم که ناهار بخورم. یه روز هم لج کرده بودی و گفتی منم ناهار نمی خورم. یه روز چهارشنبه هم سر اینکه شب قبل معده دردم شدید شده بود و دکتر نرفتم پشت تلفن توی خیابون سرم داد کشیدی و گفتی: مث بچه ها باید دستتو بگیرم ببرمت؟؟؟؟ زهرا کاری نکن خودم بیام ببرمت!!!!.....تنها چیزی که بی خیالش نبودی این بود.... یادش بخیر!!!!


حالا نمیدونم اگه بهت میگفتم: امید من فردا کنکور دارم چی بهم میگفتی؟ یادمه واسه اولین بار که بهت اس ام اس دادم که ببینم معنی اون ترانه رو برام پیدا کردی یا نه (که البته یادت رفته بود) شب امتحان زبان ماشین بود. بهت گفتم فردا امتحان دارم و شدیدا استرس دارم بهم گفتی: بی خیال شما که زرنگی عزیز ( اولین بار بود به هم پیام داده بودیم و تو توی این اولین بار بهم گفته بودی عزیز. راستشو بخوای دلم یه جوری شد. ای بدجنس! از همون لحظه دلمو بردی!!!)

امید باورت میشه با همین اس ام اس آروم شدم. امتحانمو خوب دادم. اونقدر که 20 شدم....

حالا هم کاش بودی. کاش بهم می گفتی بی خیال عزیز....!!!!

پرواز سی و یکم

فردا تولدته. فردا ۲۵ ساله می شی. ولی مال من نیستی که دستتو بگیرم ببرمت یه جای خوب و عاشقونه نگاهمو بهت بدوزم و بگم ممنونم که دنیا اومدی و شدی عشق زندگیم که بهم عشق و آرامش بدی بعد تولدتو با یه آغوش گرم و یه بوسه با همه عشقم تکمیل کنم!



میلیاردها آرزوی خوب دارم برات. حالا چه با من چه بدون من......



امید عزیزم همیشه عشق منی و بدون مرز مثل همون روز اول دوستت دارم!



تولدت مبارک زندگیم........

پرواز سی ام

این روزا خیلی بدتر از گذشته ام. دارم با یه درد عمیق می جنگم. با درد از دست دادنت واسه همیشه بدون امیدی واسه برگشتن. واسه همیشه باید آرزوی کنار تو بودن رو به گور ببرم. 

 

دارم خفه می شم. این بغض لعنتی یه لحظه هم دست از سرم برنمیداره. حتی نمیدونم با این تلخی چجور کنار بیام. 

از ۳ سال گذشته به این ور هیچ شادی واسه من نمونده. هر کی اومد یه زخم زد رو رفت. اومد یه جور دلمو شکست و رفت. جالبه که همشون کسایی بودن که من با همه وجودم واسه آرامششون تلاش کردم. کسایی بودن که همیشه واسشون پا گذاشتم روی غرورم...... 

 

من اینو فهمیدم که دیگه واسه هیچکس نباید خوب بود. باید دل بشکنم که دلمو نشکنن. باید خیانت کنم باید دروغ بگم تا بمونن. تو این دنیا خوبی، صداقت، وفا...... هیچ جایی نداره. باید بد باشم....... 

بدجنسی می کنم. تو دلم هیچ جایی واسه خوبی نمی ذارم. خسته شدم از همه چیز و همه کس خسته شدم........ 

 

انگار مردن هم شانس می خواد که من ندارم........... 

پرواز بیست و نهم

امرزو روز تولد یه دوست خوبه.... یه دوست که از روزای گذشته است ولی یادش هنوز و همیشه پابرجاست......... 

 

سه سال از شروع دوستیمون میگذره ولی الان نزدیکه یک سال و نیمه که ازم دور شده و دلم خیلی براش تنگ شده. دوست داشتم امسال می تونستم مثل دو سال قبل بهش مستقیما تولدشو تبریک بگم اما چه کنم که دوری از منو ترجیح داد 

 

دوست عزیزم تولدت میارک. برات سالهای پر از شادی و سلامتی آرزو می کنم.....!!!!!

پرواز بیست و هشتم

یه بار یه جمله خوندم که می گفت: نداشتن تنها راه از دست ندادن....... شاید این جمله درست باشه، شاید خیلیا قبول داشته باشن.....اما من با اینکه قبولش دارم بازم از اینکه واسه یه مدت کوتاه داشتمت، و با اینکه نگاهت که می کنم قلبم ذوب میشه بازم از دوست داشتنت، از خواستنت احساس خوبی دارم....... حتی با اینکه از دستت دادم..... و دیگه به دستت نمیارم!!!!


داره قلبم واسه تو میزنه!!!

پرواز بیست و هفتم

یه وقتایی هوای دلتنگیت بدجور آسمون قلبمو پر میکنه

همون موقع دلم می خواد کنارم باشی، دستمو بگیری، آرومم کنی، بهم لبخند بزنی....... چقدر دنیای ما آدما مسخره است....... تمام دنیامون می شه یه آدم و همون یکیو ازمون دریغ میکنن!!!!


نمی دونم باید چیکار کنم که تو رو کنارم ببینم

نمی دونم کدوم کلون در رو باید بزنم

لبخند کیو بخرم

نمیدونم......


از دوریت کلافه ام..... نمی دونم غمگینم یا تنها...... تنها که نیستم یاد تو هیچوقت منو تنها نمیذاره! اما پس دستات کو؟ همونایی که باید پناه گریه ام باشه! نگاهت کو؟ همونی که باید خورشیدم بشه و نذاره تو سرمای دنیا قلبم یخ بزنه


دنیا خیلی نامرده!!!!!! خیلی..............

پرواز بیست و ششم

هردومون خسته ایم. تو یه جور من یه جور دیگه..... تو از شرایط زندگیت من از دوری تو.


بهم گفتی از این زندگی بریدی...... چقدر خسته ای و من چقدر غمگین که نمی تونم خستیگیتو ازت بگیرم!


دلم میخواد همدیگرو بغل کنیم آروم واسه چند دقیقه فقط واسه هم باشیم ولی چیکار کنیم که این زمونه ی نامراد نمیذاره!!!!!


دیشب حالم خیلی بد بود. خیلی به دستات نیاز داشتم. دوست داشتم دستتو بذاری رو پیشونیم آخه تب داشتم سرم داشت می سوخت..... امروز هم خیلی دوست داشتم ببینمت ولی نشد  کاشکی حداقل از دور میدیدمت........


خیلی دوستت دارم اما زمونه اجازه ی کنار تو بودن و لمس دستاتو بهم نمیده...... وقتی بهت نگاه میکنم آرامش عجیبی سرتاپامو می گیره. عاشق نگاهتم وقتی بهم خیره میشی و وقتی بداخلاقیامو تحمل میکنی و عوضش لبخند بهم تحویل میدی....... راستشو بخوای بعضی وقتا الکی عصبی میشم که بهم لبخند بزنی خودت که می دونی من خیلی لوسم!!!!!!!


دوستت دارم آرامشم.......



پرواز بیست و پنجم

درست زمانی که احساس میکنی توی آسمونی زمین زیر پات خالی میشه و با مخ می خوری زمین


این رسم همیشه ی روزگاره...


هی.......روزگار!!!!

پرواز بیست و چهارم

آری تو ای مملو از بودن و توانستن 

و حس کردن و تپیدن٬ 

و ای پر از زندگی٬ 

ای سرشار از بودن! 

تو نمی دانی که برای این دوست تو 

- که اکنون جز یک قفس استخوانی ای گه پر از هواست٬ نیست٬ 

و بر روی سینه ی پوک و خالی اش٬ 

سنگ سنگین و بی رحم لحد را نهاده اند.... - 

درد کشیدن چه سخت است! 

«دکتر علی شریعتی»

پرواز بیست و سوم

هر چی مهربونتر باشی، بیشتر بهت ظلم میکنند

هر چی صادق تر باشی، بیشتر بهت دروغ میگن

هرچی خودتو خاکی تر نشون بدی، واست کمتر ارزش قائل میشن

هر چی قلبت رو آسونتر در اختیار بذاری، راحت تر لهش میکنن

و اگر بدونند که منتظری و بهشون احتیاج داری ،

اندازه یه دنیا ازت فاصله میگیرند....

پرواز بیست و دوم

ردپایی از تو روی شنها موند 

 اما من دیر رسیدم به ساحل 

 

تو رفته بودی 

اما ردپا مونده بود  

 

دریا شاهد بغضم بود اما تو نبودی ............. 

 

کاش بودی..................

پرواز بیست و یکم

امسال ۲۳ ساله شدم. امسال از شب تولدم پیام تبریک دریافت کردم. اولین پیام رو دوست خوبم آرمین که داداشی هم بهش می گم برام فرستاد. دومین نفر هستی جون بود. سومین نفر که عشق من یعنی دوست جونم بود. بعد هم طاهره٬ راضیه٬ سعیده.ص٬ سعیده.الف٬ خدیجه٬ انیس گلی٬ فاطمه جون بودند.  

 شب مامان اینا برام کیک خریدن و به نوعی برام جشن گرفتند. یه کیک یه شکل دایره با خامه ی سفید و قلبهای آبی...... رنگهای محبوب من!!!!  

با همه ی اینا زیاد احساس شادی نکردم.  

 

اینا هم میگذره میدونم................

یا حق 

پرواز بیستم

 سه روز دیگه تولدمه. همش دارم به این فکر میکنم که چه کسایی یادشون می مونه؟ چه کسایی فراموش میکنن؟ 

من تبریک تولدم خیلی برام مهمه. اصلا برام مهم نیس که کسی برام هدیه بخره اما مهمه که یادشون باشه و بهم بگن. وقتی تبریک تولدمو می شنوم می فهمم که چقدر برای طرف مقابلم مهمه که من دنیا اومدم. 

وقتی تولدم شد میاد میگم که کیا یادشون بود. 

 

تولدم مبارک. من به خودم تبریک می گم چون خودمو خیلی دوست دارم!!!!!!

پرواز نوزدهم

قصه ی اصحاب کهف یک شوخی است.... اینجا یک روز که بخوابی همه تو را ازیاد خواهند برد........ 

  

*******  

به پینوکیو بگو 

 

چوبی بماند 

 

آدمها سنگی اند 

 

دنیایشان زیبا نیست............!!!