هردومون خسته ایم. تو یه جور من یه جور دیگه..... تو از شرایط زندگیت من از دوری تو.
بهم گفتی از این زندگی بریدی...... چقدر خسته ای و من چقدر غمگین که نمی تونم خستیگیتو ازت بگیرم!
دلم میخواد همدیگرو بغل کنیم آروم واسه چند دقیقه فقط واسه هم باشیم ولی چیکار کنیم که این زمونه ی نامراد نمیذاره!!!!!
دیشب حالم خیلی بد بود. خیلی به دستات نیاز داشتم. دوست داشتم دستتو بذاری رو پیشونیم آخه تب داشتم سرم داشت می سوخت..... امروز هم خیلی دوست داشتم ببینمت ولی نشد کاشکی حداقل از دور میدیدمت........
خیلی دوستت دارم اما زمونه اجازه ی کنار تو بودن و لمس دستاتو بهم نمیده...... وقتی بهت نگاه میکنم آرامش عجیبی سرتاپامو می گیره. عاشق نگاهتم وقتی بهم خیره میشی و وقتی بداخلاقیامو تحمل میکنی و عوضش لبخند بهم تحویل میدی....... راستشو بخوای بعضی وقتا الکی عصبی میشم که بهم لبخند بزنی خودت که می دونی من خیلی لوسم!!!!!!!
دوستت دارم آرامشم.......
کلی این پستت خوشحالم کرد . حتی از این راه دور