Omid

امید عشق منه..........

Omid

امید عشق منه..........

پرواز سی و ششم

سلام بابایی*!

این روزا دوباره تو زندگیم دارمت. دوباره اومدی کنارم. دوباره نگرانی هام برای تو، لوس بازی هام، قهرام شروع شده. عجیب در برابر هم صبوریم. تو با حساس بودن من کنار میای من با بی خیالی هات. خیلی میخوای بهم ثابت کنی که بی خیال نیستی اما نیست که خیلی دوستت دارم واسه همین حساس شدم!!!!

اون شبی که باهات تماس گرفتم و گفتی: سلام گل بابایی، داشتم بال درمیاوردم. آخه دفعه اولی بود که بهم میگفتی!!!!!


دوشنبه 24 مهر، اومدی دانشگاه. بعد از 3 ماه و 24 روز داشتم میدیدمت. از دور که می اومدی قربون صدقه ت می رفتم. نزدیکتر که میشدی، قلبم تندتر می تپید و پاهام سست شد، مجبور شدم نشستم. نزدیک شدی و سلام کردی. خیلی خوش تیپ شده بودی. یه کم هم پرتر شده بودی واسه همین خوشگلتر شده بودی. نمیدونم واقعا خوشگلتر شده بودی یا چون من بیشتر از قبل دوستت دارم زیباتر میدیدمت؟؟؟!

کاش میشد می پریدم بغلت. دلم واست خیلی تنگ شده بود. دلم نمیخواست ازت دل بکنم اما کلاس داشتی و باید می رفتیم.

فرداش که سه شنبه بود باهم کلاس داشتیم. کلاس مشترکمون!!! دلم میخواست فقط نگات کنم. اما خوب تابلو میشدیم! بعد که رفتیم کارگاه اومدی پشت سر من و هستی نشستی. توی تاریکی چندبار برگشتم نگات کردم.


به خدا دست خودم نیست وقتی هستی دلم میخواد فقط نگات کنم........


دیشب یه خورده از دستت دلخور شدم اما می دونم به محض اینکه دیدمت یادم میره.....


پی نوشت:

دوستت دارم!!!

-------------------------------------------------

* من به امید میگم بابایی!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد