Omid

امید عشق منه..........

Omid

امید عشق منه..........

پرواز آغازین

دوباره شروع کردم. همه چیو. زندگی رو.خنده رو. بودن رو..... اونقدر احساس سبکی می کنم که زمین رو زیر پاهام احساس نمیکنم.   

از کجا شروع شد؟ از اون شبی که یکی اومد تو گوشم گفت: زهرا تا کی میخوای این زنجیرا به پاهات بسته باشه؟ تا کی میخوای تو گذشته بمونی؟ تا کی میخوای اسیر چیزای از دست رفته باشی؟ چشماتو باز کن.... ببین با این جور زندگی کردن چی نصیبت شده؟ جز این که تو بهار جوونیت احساس پیری میکنی؟ مگه تو چقدر جوونی می مونی؟ مگه چند بار زندگی می کنی؟ خدا کلی فرصت بهت داده، فرصت زندگی کردن، تجربه های جدید به دست آوردن، خاطرات جدید ساختن، افکار تازه ای رو کشف کردن. پس به هدیه های خدا احترام بذار. به خودت کمک کن تا به دیگرون کمک کنی. خودتو دوست داشته و برای خودت احترام قائل شو.  

برگشتم ببینم اینا رو کی بهم می گه. دیدم زهرا روبرومه... زهرایی که تو چشماش جز امید به زندگی هزار تا حس خوب دیگه هم بود. 

اون موقع بود که به باور رسیدم جز خودم کسی نمیتونه حالمو بفهمه و بهم کمک کنه. 

ته نوشت: بالهای من تو سرم در اومدن.درست وقتی که افکارم رو عوض کردم. وقتی که..... دیگه بسه مگه نه؟ 

نظرات 1 + ارسال نظر
یک زن یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 15:09 http://radepayeman.blogsky.com

مبارکه نازنینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد